پيامهاي ارسالي
.: حسين :.
89/4/23
علي صداقت-3
قشنگ بود و بامزه.....................
.: حسين :.
خيلي باحاله فقط بايد خود فردوسي پور بياد اينو ببينه
+
نشانه هاي زناشويي :..............زن و مرد از راهي مي رفتند، ماموران آنها را ديدند وآنها را خواستند!
پرسيدند شما چه نسبتي با هم داريد؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهريم
ماموران مدرك خواستند،
زن و مرد گفتند نداريم !
ماموران گفتند چگونه باور كنيم كه شما زن و شوهريد ؟!
زن و مرد گفتند براي ثابت كردن اين امرنشانه هاي فراواني داريم ... !
.: حسين :.
89/4/22
اول اينكه آن افرادي كه شما مي گوييد دست در دست هم مي روند،
ما دستهايمان از هم جداست!
دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت كردن به هم نگاه مي كنند،
ما رويمان به طرف ديگريست!
سوم آنكه آنها هنگام صحبت كردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف مي زنند،
ما احساسي به هم نداريم!
چهارم آنكه آنها با هم بگو بخند مي كنند،
مي بينيد که، ما غمگينيم!
پنجم، آنها چسبيده به هم راه مي روند،
اما يكي ازما جلوترازديگري مي رود!
ششم آنكه آنها هنگام با هم بودن كيكي، بستني اي، چيزي مي خورند،
ما هيچ نمي خوريم!
هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترين لباسهايشان را مي پوشند،
ما لباسهاي کهنه تنمان است.. !
هشتم، ...
ماموران گفتند
خيلي خوب،
برويد،
برويد،..
فقط برويد ... !!!
+
20 سال پيش ...! :................... زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشکهايش را پاک ميکرد و فنجاني قهوه مينوشيد پيدا کرد ... در حالي که داخل آشپزخانه ميشد پرسيد: چي شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!
حسين.م
89/4/22
شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت: هيچي فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!
زن که حسابي تحت تاثير قرار گرفته بود، چشمهايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...
شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!
زن در حالي که روي صندلي کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني يا ?? سال ميفرستمت زندان آب خنک بخوري ؟!
زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!
مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد مي شدم !
+
كارمند تازه وارد :...........................مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»
صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو با كي داري حرف مي زني؟»
كارمند تازه وارد گفت: «نه»
صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق.»
.: حسين :.
89/4/22
+
سلام به همه دوستان بيائيد از اين به بعد به هم نخنديم با هم بخنديم اومدم تا هم به عنوان يه دوست با وبلاگي شاد در خدمتتون باشم.
علي صداقت-3
89/4/16
+
براي روز اول اين چند تا جوك رو داشته باشيد همان لبخندكوچكي كه بر لبان شما بيايد مارو كافي است.----1-يارو از بندرعباس مياد بهش ميگن اونجا چيکار مي کردي ؟
ميگه : عرق !!!******2-از يارو مي پرسن : اسم کوچک جومونگ چيه ؟
مي گه : افسانه !****3-به پشه مي گن : چرا زمستون پيداتون نيست ؟؟؟
مي گه : نه اينکه تابستونا خيلي برخوردتون خوبه ******
علي صداقت-3
89/4/16