وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد
فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا
مرا ببخشد!
غضنفر نشسته بوده سر جلسه کنکور. خلاصه سؤالها رو پخش می کنند و غضنفر
هم اول یک پنج دقیقهای مبهوت به سؤالا خیره می شه، بعد یک پنج تومنی
از جیبش درمیاره شروع میکنه تند تند شیر یا خط کردن و پاسخ نامه رو پر
کردن. بعد 40-50 دقیقه ممتحن میبینه غضنفر خیس عرق شده، هی داره یک سکه
رو میندازه بالا، زیر لب فحش میده. میره جلو میپرسه: داری چیکار میکنی؟
غضنفر میگه: همه سوالا رو جواب دادم، دارم جوابامو چک می کنم!
غضنفر کیس کامپیوترش رو میبره تعمیرگاه می گه آقا اینو برای ما تعمیر
کن. مرده می گه: چه مشکلی داره؟ میگه: والا نمی دونم چرا چند روزه جا
لیوانیش بیرون نمیاد!
غضنفر میره دستشویی و در می زنه. یه عربه می گه: اهم... غضنفر میگه:
حالا اسمت چیه؟ عربه میگه: محمد حسن خلیل. غضنفر میگه: ای
پدرسوختهها، سه تایی رفتین توالت؟
زن غضنفر : بازم جلو جمع به من گفتی احمق؟
غضنفر : ببخشید عزیزم! نمی دونستم این راز باید فقط بین من و تو باقی بمونه!!
به یارو میگن شیعه هستی یا سنی ؟ میگه به حضرت عباس ما عشایریم.
لبخند کوچک شما مارا کافی است .....مدیر وبلاگ بامشاد
کلمات کلیدی: جوک- خنده- شادی- کمدی- طنز- بامزه لبخند-